صفای گریوان
صفای گریوان ۰۷/۰۶/۱۳۹۰ | |
دردلم شوری است ازصفای گریوان جان من باشد فدای همت مردان و زنان سرزمین مهربانان و کشت و تلاش "سرچشمه" سمبل پاکی و تحرک مردمان وقت دیدار عزیزان میرسد هرزمان لعل و گوهر می تراود هنگام سخن بس که بسیارند درآن گویش وران حرمت " ترکان " را فزون خواهد نمود غمگینانه برآمده ام ازدرون غصه ها پرنده ای مهاجرم و سالهای سال عمری با او بوده ام گر حال پرسي ام غريب وار غنوده ام زير آسمان دگري گربه دور دست مه گرفته پرگشوده ام "سالار" جز کوی دلبر ره نمی پوید دل |
تا که چنین شد حال من و هوای گریوان آنان که شدند بنیان گذاران گریوان جمله خوبان جمع گشته یکجا درگریوان "سالوک" حیدربابای شهریاران گریوان می تپد درسینه قلب من برای گریوان ازکلام دوستان ترک بی ریای گریوان شاد می گردد دل ازآواها ونواهای گریوان هرکه باشد درحقیقت آشنای گریوان قصه ها دارم از باغ باصفاي گریوان بالها زده ام به روي بحر بي كرانه گریوان نيك مي شناسم مردمان فلاح گریوان من درمیان جمع و دل درهوای گریوان آرزو دارم سبز جاودان بماند گریوان روشنی بخشد به چشم توتیای گریوان |