در قدیمترین آثار مکتوب ریشه نوروز به سومریان التصافی زبان بر می گردد، و بعدا در آثار بابلی که میراث دار سومریان بودند ذکر می شود، و در منابع چینی مربوط به ۳۰۰ قبل از میلاد، رایج بودن آن در بین ترکهای هون ذکر میشود.

با توجه به نوشته سومرشناسانی چون "کرامر نواک" و "فریتیز هؤمل"، سومریها در مسیر مهاجرتشان از آسیای مرکزی به بین النهرین چند صد سال در آذربایجان ساکن بودند و در بین النهرین نیز در سرزمین ترکهای "گنگر". لذا این احتمال است که سومریها نوروز را از ترکهای باستان گرفته بودند. این حقیقت که آذربایجان، سرزمین اولیه نژاد ترک می باشد و ترکهای آسیای میانه در حدود ۲۰۰۰ سال قبل از میلاد از آذربایجان کوچ کرده بودند لذا منشا و مبدا نوروز در آذربایجان می باشد.

مردم بابل از دوران‌های بسیار قدیم، روز اول سال را، عموماً در اعتدال بهاری (۲۱ مارس) جشن می‌گرفتند. این زمان اول بهار و آغاز فصل نو است، زمانی که طبیعت از خواب زمستانی بیدار می‌شود، درحقیقت آغاز سال نو بود. از لوحه‌ها چنین بر می‌آید که این جشن تقریباً از ۲۳۴۰ سال، پیش از میلاد، شناخته شده بود. پايان جشنهای بهاری در روز سيزدهم بهار که اولين بار در افسانه های بابلی به عنوان عدد شوم شناخته شد با رفتن همه اهالی شهر، از جمله شخص پادشاه، به طرف دشتهای خارج از شهر اعلام می شده است.

آریایی ها محاسبه بلد نبودند. آنها روزهای هر ماه را اسم گذاشته بودند،‌ ماه سی روز بود و سی نام مشخص داشت که به نام دادار هرمز یا »دی« بوده است. زرتشتی ها هفته نداشتند، لذا مفهوم چارشنبه و سیزده بدر برای آنها بیگانه بود.

مساله سیزده بدر نیز یک رسم غیر آریایی باشد که ما نظیرش را در بین النهرین و بابل داریم. در آنجا با آداب خاصی ۱۲ روز را به عنوان »اکی تو« جشن می گرفتند و مجسمه های خدایان را تطهیر می کردند. روز سیزدهم را که نشانگر آشفتگی پایان سال بوده که آن را هم جشن می گرفتند.

ابوریحان بیرونی با آن که درآثارالباقیه ،جشن نوروز را به جمشید منسوب می کند، اما یادآور می شود که : «  آن روز که روز تازه ای بود، جمشید عید گرفت؛ اگر چه پیش از آن هم نوروز بزرگ و معظم بود».

"آرتور کریستن سن"، ایران شناس نام‌دار دانمارکی نوشته‌است، سال ایرانیان باستان، به صورتی که آن را در سنگ‌نوشته‌های داریوش بزرگ در بیستون می‌یابیم، در پاییز آغاز می‌شد و جشن بسیار معروف مهرگان (بگیاد)، در اصل جشن اول سال ایرانیان بوده‌است. از جشن نوروز در اوستا و ادبیات اوستایی هیچ نام برده نشده‌، چنانکه از مهرگان نیز اشارتی نیست.

اين جشنهای تاريخی فراتر از قوم «آریایی» به معنای قوم هندو ایرانی مهاجری که در حدود سال ۲۷۰۰ سال قبل به ايران آمدند دارند و از مراسم قبل از آريايی اين فلات سرچشمه می گيرند و اقوام عيلامی، کاسی، گوتی، ماننایی، مادها و ديگر اقوام باستانی آنها را جشن می گرفته اند.

يکی از بهترين منابع موجود برای پی بردن به اصول اعتقادی و جشنها و مراسم اقوام آريایی (هندوءايرانی) تحقیق در باورهای اقوام ديگرآریایی، مانند نورستانی ها، و مردم ايرانی زبانی که در ماورآلنهر و مناطق شرق کوه های پامير زندگی می کردند نيز می توانند الگوهای ما برای فهميدن باورهای ايرانی های باستان باشند. در باورهای مردم نورستان افغانستان که تا صد سال قبل که به جبر مسلمان شدند، زير نام «کافران» به پرستش خدايان باستانی هندو ء ايرانی ادامه می دادند، هيچ اثری از نوروز وجود ندارد، هرچند که جشن های سنتی نزد اين مردم کاملا"حفظ شده است.

در اوستا، بخصوص درگآتها و بقيه يسناها که قديميترين بخشهای اين کتاب هستند، هيچگاه صحبتی از نوروز، چهارشنبه سوری، سيزده بدر و يا حتی سده نشده است.

در اوستا، در فرگرد دوم «ويديودات» است که در ضمن توضيح زندگی «ييم» (جمشيد)، به دستور برگزاری نوروز نيز اشاره شده (اين روايت را فردوسی نيز ذکر می کند). اما ويديودات ازاخيرترين بخش های اوستاست که به احتمال زياد در زمان حاکمیت کمپانی هند شرقی در هندوستان به اوستایی که برای اولین بار در قرن ۱۴ میلادی در هندوستان به زبان گجراتی مکتوب شده بود، اضافه کردند.

با نگاه کردن به باورهای مندرج در ريگ ودا نيز اثری از مراسمی مانند جشن های نوروز، چارشنبه سوری و سیزده بدر نمی بينيم. جشن شروع سال در نزد اين اقوام آریایی اهميت زيادی نداشته و ذکر خاصی از برگزاری مراسم بخصوصی برای آن نمی کنند.

عمـو نوروز و حاجی فیروز از کجا آمده اند؟

هر دوی اینها یادگاری است از سومرها. داستان عمـو نوروز، داستانی عاشقانه است که به آن ازدواج مقدس الهه و شاه مربوط باشد. در واقع آن زن بی نام (سال) عاشق عمـو نوروز است و آن الهه هم عاشق شاه است. یعنی عمـو نوروز نماد شاه است، کسی است که برکت می دهد.

سیاهی صورت حاجی فیروز نیز مربوط به بازگشت دوموزی از دنیای مردگان باشد. داستان از این قرار است که »ایشتر« که همان الهه تموز است شاه –دوموزیء را برمی گزیند. یک روز الهه به زیرزمین می رود و با ورود الهه به زیرزمین، در روی زمین باروری متوقف می شود. نه دیگر درختی سبز می شود و نه دیگر گیاهی هست. خدایان که از ایستایی جهان ناراحت بودند، برای پیدا کردن راه حل جلسه می کنند و قرار می شود که نیمی از سال را »دوموزی« به زیر زمین برود و نیم دیگر سال را خواهر دوموزی که » گشتی ننه « نام دارد، به جای برادر به زیرزمین برود. وقتی دوموزی به روی زمین می آید، بهار می شود و تمام مراسم نوروز هم ظاهرا و احتمالا به دلیل آمدن اوست. وقتی دوموزی را به زیرزمین می فرستند، لباس قرمز تنش می کنند و دایره، دنبک، ساز و نی لبک دستش می دهند و این یعنی خود حاجی فیروز. صورت سیاهش هم مربوط به بازگشت از دنیای مردگان است و این شادمانی ها برای بازگشت دوموزی از زیرزمین است.

در خاتمه توجه داریم که، نوروز، صرف نظر از ریشه آن، متعلق به همه ملت هایی است که به آن اعتقاد داشته و آنرا جشن می گیرند. عید نوروز (ارکنه گؤن، یينی ایل) را به همه انسان هایی که این عید را جشن می گیرند پیشاپیش تبریک میگوییم.

(برگرفته ازبخش نظرات پست های سال گذشته به قلم جناب "آتیلا")